در هیچ کجای جهان آنقدر که ایرانیان با شعر و شاعری در آمیخته اند نه جایی وجود دارد و نه مردمی . ایرانی اگر شعر هم نگوید ، ذاتا ً شاعر است و دست کم شعر را دوست دارد از این رو نه تنها در گفتارهای معمولی روزانه ی خود از شعر و بیت و ضرب المثل های آهنگین و کلام فولکوریک استفاده می کند ، بلکه گاهی آن ها را می نویسد و بر در و دیوار و خانه و مغازه و ماشین و اتاق خود می آویزد و حتا گاه از آن ها متناسب با صنعت وهنرخود استفاده می کند و این بیت ها افزون برآن که زیباست وفضا را شاعرانه می کند ، خواننده ی کنجکاو را هم به رنگ ذوق و اندیشه ی نویسنده راهبری می دهد و خواننده پی می برد مثلا ً راننده ای که بر بد نه ی کامیونش می نویسد : (شب مهتاب و چشم تو به راه پیچ و خم بسته/بران ای مرد کوهستان ولی آهسته آهسته)،با راننده ای که می نویسد 🙁ای خدا محفوظ دار این گردش گردننده را؟اولش جان مسا فر، دومش راننده را)،با راننده ای که می نویسد : (تو هم در آینه حیران حسن خویشتنی/
زمانه ای است که هر کس به خود گرفتار است) ؛ از نظر ذهنی و روانی از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
***
در آن زمانها که در خانه ها حمام خصوصی نبود و همه به گرمابه های بیرون می رفتند همیشه شخصی که او را «اوسا» می گفتند، در بخش رخت کن یا سر بینه ی حمام می نشست و مشتریان پیش از رفتن به حمام ، وساِئل گرانبهای خود از قبیل ساعت و انگشتری و کیف پول خود را به او می سپردند تا گم نشود . برای اینکه این امر مهم از یاد مشتری نرود و چیزی گم نشود، همیشه چند بیتی به عنوان یاد آوری بر دیوار حمام نوشته می شد که معمولی ترینشان این بود :هر که دارد امانتی موجود
بسپارد به بنده وقت ورود
گر که نسپارد و شود مفقود
بنده مسؤل آن نخواهم بود!
گاهی همین مضمون به این صورت نوشته می شد :
اگر داری به همراهت امانت
ز پول و کیف و قبض و مهر و ساعت
اگر نسپاری و مفقود گردد
نداری ذره ای حق خسارت (کتاب کوچه ، حرف ب)
جعفر شهری صورت دیگری از این مضمون را در کتاب تهران قدیم ضبط کرده از این قرار:
امانت را بده اول ، که آخر
نباشد جای حرف و جر ّ و مَنجَر
که غیر از این نباشد دستگیرت
نه از من چیزی و نه از کمیسر
معمولا ً دکاندارها هم با آویختن یک بیت مسأله ی نسیه دادن به مشتری را برای خود حل می کردند :
ای که در نسیه بری همچو گل خندانی
پس سبب چیست که در دادن آن گریانی (کتاب کوچه ، حرف الف)
فروشنده ی خوش ذوقی هم به نام مشتی رجب در مغازه ی خود واقع در سه راه شکوفه ، خیابان شهباز با چند بیتی (بی گمان از سروده های خودش) ، خود را از دادن جنس نسیه به مشتری معاف کرده بود :
مشتی رجب توی محل ، واسه ی خودش یه کَسیه
به هیچکی حتا به شما ، نمیده جنس نسیه
چون که اگه یه وقت بخواد ، میگن عجب ناکسیه !
اگر نخواد ، میگن خُله ، گرفتار نا رسیه
خلاصه هر دو تا سرش ، موجب دلواپسیه
مغازه مال خودته ، نقد ببر ، نه نسیه
اکنون که صحبت از خرید و فروش شد بد نیست ازترازویی یاد شود که در موزه ی هنرهای زیباست . این ترازو ، دستی سازو در جعبه ای رنگ و روغنی قرار دارد. روی جعبه نوشته شده ؛عمل عبدالله ، سنه ی ۱۳۰۵ هجری. کنار آن نوشته شده :
ز الطاف پروردگار جهان
سپهری در این جعبه کردم نهان
چو صندوق عدل شهنشاه د ین
بود مخزن دّرو لعل و ثمین
کلیدش چو سیاره ، قفلش نکو
مه و مهر ومیزان و شاهین در او
در موزه ی بریتانیا در لندن فرش ایرانی نفیسی، بافت ارد بیل وجود دارد . این فرش که بیش از ۱۱ متر درازا و بیش از ۵ متر پهنا دارد ، در زمان شاه تهماسب اول (۹۳۰-۹۸۰ قمری) و به هنرمندی شخصی به نام مقصود کاشی بافته شده است . در مورد بافت این فرش داستانی روایت شده از این قرار :
می گویند مقصود کاشی به گناهی مستحق کیفر آمد . شاه به کشتنش فرمان داد . او چون جان خود را در خطر دید ، عرض کرد اگر سلطان وی را ببخشاید ، یک جفت قالی بی نظیرکه از نظر طرح و رنگ تک باشد برای آرامگاه جدش شیخ صفی ببافد . شاه تهماسب او را بخشید و او هم به وعده ی خود وفا نمود و پس از سالی جفتی قالی بافت و به پیشکشی آورد . در حالی که در وسط و نزدیک به حاشیه ی قالی این بیت نوشته شده بود :
جز آستان تو ام در جهان پناهی نیست
سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست
این قالی آنچنان بدیع است که چشم از دیدنش سیر نمی شود . در هر اینچ مربع در حدود ۳۲۰ گره دارد . لنگه ی دیگر ش در موزه ی لوس آنجلس آمریکاست .
این قالی در سال ۱۸۹۳ میلادی (۱۳۱۰) قمری، سه سال پیش از کشته شدن ناصر الدین شاه به دو هزار پوند فروخته شد و به لندن انتقال یافـت. (مجله ی یغما، سال ۲۹ ، ص۳۴۴)
جامی نیز در همین موزه از دوره ی صفویه وجود دارد که بر لبه ی آن این سه بیت از یکی از غزل های حافظ نقش بسته :
آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد
آبی که خِضِر حیات ازاو یافت
در میکده جو که جام دارد
سر رشته ی جان به جام بگذار
کاین رشته از او نظام دارد (مجله ی یغما، همانجا)
اکنون که سخن از فرش است بد نیست که یادآور شویم که فرش دیگری هم از دوره ی احمد شاه ، آخرین شاه قاجار به یادگار مانده که بسیار نفیس می نماید .
در میان این فرش تصویر احمد شاه در متنی طلایی و بسیار زنده بافته شده و بر بالای سر این تصویر در حاشیه ای منحنی شکل و سرخ رنگ این اشعار از سعدی به چشم می خورد :
بچکار(به چه کار) آیدت زگل طبقی
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنجروزشش(پنج روزو شش) باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
و البته اولین حرف (ش) در کلمه ی (شش) به غلط دارای سه دندانه و در دومی به صورت کشیده نوشته شده است . این فرش هم اکنون در سیدنی ِ استرالیا و در موزه ی شخصی روانشاد ژاک کدری نگهداری می شود .
معمولا ً نرّادان به نردی که برآن هنرمندانه کار شده باشد بسیار راغب اند ،از این رو تخته نردهایی که هنر- مندانه ساخته و پرداخته شده باشد ، کم نیست و بر بسیاری از آن ها هم اشعاری منبّت کاری شده ، از جمله اشعار زیر که مصراعی از آن به صورت ضرب المثل در آمده است :
آسمان تخته و انجُم بودش مُهره ی نرد
کعبتینش مه و خورشید ، و فلک نرّاد است
با چنین تخته و این مهره و این کهنه حریف
چشم بردن بود ت؟ عقل تو بی بنیاد است !
بخت در آمد ِ کار است نه دانست
تاس اگر نیک نشیند همه کس نرّاد است ! ( کتاب کوچه ، حرف ت ، دفتر اول ، ص ۷۰۱)
و به روی تخته نرد دیگری هم این رباعی کَنده کاری شده است :
گر کار جهان به زور بودی و نبرد
مرد از سر نامرد بر آوردی گرد
این کار جهان چو کعبتین است و چو نرد ؛
نامرد زمرد می برد، چِتوان کرد ؟ (همانجا)
و این هم از نمونه اشعاری است که بر قسمت انتهایی لوله ی تفنگ حکاکی شده است :
در معرکه این تفنگ فریاد رس است
صید افکن و گرم خوی و آتش نفس است
محتاج اشارتی است در کشتن خصم
سویش نگهی ز گوشه ی چشم بس است (ماهنامه ی هنر و مردم ، شماره ی ۳۹ و ۴۰)
و این هم نمونه ای دیگر :
این طرفه تفنگ ساختم از وجه حَسَن
اژدر صفتی که ریزد آتش ز دهن
مانند عصا و ید بیضای کلیم
لشگر شکن و عد و کُش و صید افکن (همانجا)
ساختن بخاری در دیوار اتاق ها (تقریبا ً چیزی شبیه شومینه های این زمان) از دوران صفویه در ایران رسم شد . این بخاری ها پیش آمدگی کم عرضی هم داشت که به آن پیش بخاری می گفتند و معمولا ً بر آن قاب عکس و آینه و لاله و خلاصه وسایل تزیینی می گذاشتند . در تالار خانه های اعیان و اشراف در اطراف بخاری و پیش بخاری گاه گچ بُری های زیبایی وجود داشت که بر آن بیت های مناسب می نوشتند . روانشاد جمالزاده بیت های زیر را از این گچبری ها در یادداشت های خود آورده است :
گل شراب و گل عارض و گل آتش
اگر غلط نکنم فصل گل زمستان است
دهان گشاده بخاری بسان بی اد بان
رسانده کار به جایی که چوب می خواهد
ادوارد براون ضمن توصیف ارگ حکومتی شیراز و عمارات آن می نویسد : اطراف بخاری بعضی از اتاق ها اشعاری از این قبیل نوشته شده است :
از بخاری ما طریق دوستی آموختیم
خویشتن را از برای همنشینان سوختیم (یک سال در میان ایرانیان، ج۲، ص۳۸۴)
به غیر از بخاری ند ید یم کس
که با دشمن و دوست گرمی دهد (همانجا)
معمولا ً درویشان کلاهی چند تَرکی از نمد بر سر می گذارند که به آن تاج درویشی می گویند . گاهی بر این کلاه ابیات عارفانه ای سوزن دوزی می شود که رباعی زیر از آن دست است :
تا با تو تویی به دوست راهت ندهند
در بستر فقر تکیه گاهت ندهند
تا تن داری خرقه نپوشانند ت
تا سر ندهی نمد کلاهت ندهند ( موزه ی هنرهای تزیینی تاج درویشی سوزن دوزی مربوط به سال ۱۳۱۹ قمری)
پیاله عبارت از کاسه ی کوچکی است که در آن ماست و ترشی کنند . در زمان قدیم پیاله ها که بیشتر از بلور و چینی و فلزات گرانبها ساخته می شد ، به عنوان جام شراب به کار می رفت و گاهی ابیاتی نیز به مناسبت بر خود نوشته داشت از این قبیل :
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
گرت هواست که چون جم به سّر غیب رسی
به باده همدم جام جهان نما می باش (یغما ، سال ۱۶، ص۴۹۲ ، یادداشت های جمالزاده)
آینه دردار نوعی آینه است که قاب آن در داشته باشد . معمولا ً بر این درها نقش و نگارهای زیبا می کشیدند و گاه ابیات مناسبی هم بر آن ها می نوشتند از این دست :
صورت خود چو بنگری ، ناز تو بیشتر شود
کاش نمی گذاشتند ، آینه روبروی تو (از خشت تا خشت،۳۱۰و ۳۱۱)
دلدار به من گفت چرا غمگینی ؟ در
در بند کدام دلبر سیمینی
برجستم و آیینه به دستش دادم
گفتم که در آیینه که را می بینی (همانجا)
سابق بر این رسم بود که ابیاتی را به صورت کتیبه بر دیواری از اتاق می آویختند ، یا به یکی از تیرهای سقف می نوشتند (چون در آن زمان برای ساختن خانه از تیر های چوبی استفاده می کردند که دیده می شد) این بیت ها بیشتر حالت دعایی داشت از این دست :
بارالها! کم مگردان چار چیز از این اتاق
نان گرم و آب سرد و چایی و قلیان چاق (کتاب کوچه ، حرف الف ، دفتر اول)
و اینک نوشتار را با کتّیبه ای آویخته بر دیوار یک عکاسخانه در تهران به پایان می بریم :
هر که پولی داد عکس انداختیم
از شما دادن زما انداختن
1,336 total views, 2 views today