آسمان (۵)

آسمان در شعر نو و سپید ، بخش پنجم:

با ظهور شعر نو تصویر آسمان و شکل اندیشیدن به آن در شعر و ادب فارسی دیگر گونه شد. واژه ی آسمان در جای خود نشست و ترکیبات انبوهی از قبیل گنبد گردون، ایوان سیمابی، چتر مینا، چتر زرنگاری، قدح لاجوردی، فانوس خیال، فانوس گردان، قفس سیمابی، لگن زمردی، گنبد جان ستان برای توصیف آن از ادبیات پر کشید. برخورد هراس انگیز شاعر با آسمان بیرنگ شد. «خدا» و «آسمان» به یگانگی نرسیدند و بجز چند مورد انگشت شمار از قبیل شعر «رقص ایرانی» از سیاوش کسرایی(۱)،شعر«از درون شب»نادر نادر پور(۲) جایگزین هم نشدند.
کلماتی هم  ازقبیل  «چرخ » و «فلک»  و غیره از رواج افتاد و اگرهم استفاده شد بسیار نادر و در میان شاعران رمانتیک و نرم زبانی چون فریدون مشیری (۳) یا غزل سرایانی  چون سیمین بهبهانی  (۴) و هوشنگ ابتهاج (۵) بود و البته  شفیعی کدکنی هم گاهی از این ماجرا دور نماند(۶)
پُر واضح است که با از رونق افتادن این واژه گان صفاتی هم که به همراه آنان اعتباری داشتند  از قبیل « چرخ کجمدار» و یا مثلاً  «فلک وارون کار»  و غیره همه از مد افتادند.   بجز یکی – دو مورد که در حُکم طنزی تلخ به کار گرفته شدند رفتند، مثل ترکیب (چرخ کجمدار) در شعر اسماعیل شاهرودی که کاملاً چهره ی طنز دارد:
در زندگی،
چندی به گردش فلک و چرخ کجمدار،
بودم امیدوار (۷)
عمران صلاحی هم اگر چه در شعر (تعزیه) اگر چه  واژه ی «فلک» را در کنار کلمه ی «آسمان» به کار برد، اما باصراحت حساب آن دو را از هم  جدا کرد:
خیمه ی خورشید سوخت
برگ ها
گریه کنان ریختند
آسمان
کرده به تن پیرهن تعزیه
طبل عزا را بنواز ای فلک! (۸)

بطور کلی در این دوره با آمدن نیما احساس و فکر شاعران رنگی دیگر گرفت و نگاه آنان به جای آسمان و آنچه که در آن می گذشت، متوجه زمین شد و اگر هم (آسمان) در شعر حضور می یافت در ارتباط با زمین و مسائل زمینی بود و این نشان می داد که تصویر پردازی در شعر بی هدف و ساختگی نیست.
نخستین شاعر معاصری که این مسئله را به آشکارا بیان نمود، هوشنگ ابتهاج «ه . الف . سایه» بود.  وی در سال ۱۳۳۴ مجموعه ی شعری به نام «زمین» منتشر ساخت که در شعری به نام زمین( هم نام کتاب)، آسمان و زمین  را به قیاس در برابر هم نهاد و زمین را نسبت به آسمان برتری داد. این  شعر اگر چه ساده و خطی بود ، اما  نگاه ها را از آسمان گرفت و به سوی زمین مایل کرد:

زین پیش شاعران ثناخوان که چشم شان،
در سعد و نحس طالع و سیر ستاره بود
بس نکته های نغز و سخن های پرنگار
گفتند در ستابش این گنبد کبود
ما زمین که بیشتر از هر چه در جهان،
شایسته ستایش و تکریم آدمی ست
گمنام و ناشناخته و بی سپاس ماند
ای مادر ای زمین!
امروز این منم که ستایشگر توام (۹)

باید به صراحت اشاره داشت که بعضی از شاعران از جمله احمد شاملو، فروغ فرخزاد،اخوان ثالث، نصرت رحمانی، منوچهر آتشی نگرش فلسفی و اجتماعی ای را که نیما بنیان گذاشت، ادامه دادند و طرز تفکر وی را دنبال کردند، اما بعضی از شاعران هم چون نادر پور و توللی و مشیری، خانلری و چندی دیگر که جادوی ترکیبات را با درونمایه ی فلسفی کمتر می شناختند، فقط به شکستن قالب بسنده نمودند.
تفاوت دیگر دوره قبل و این دوره در مورد تصویر پردازی و ترکیب سازی کلمه ی (آسمان) بود. چون صفات و قیودی که در موردش به کار می رفت، کاملاً متفاوت بود. مثل قید «محجوب» برای ایستادن آسمان بر بالای کوه «فراکش»:

کوه خرم ،«فراکش» محبوب
ملجاء فکرهای تنهایی
که همی ایستد بسی محجوب
بر سرت آسمان مینایی(۱۰)

در زمینه ی تصویر بندی برای «آسمان» ، باید اشاره داشت که اخوان شعر بلندی دارد به نام «طلوع»  که در هر بند تصویری متفاوت از آسمان به دست می دهد  ترجیع بند این شعر بدینگونه است: پنجره باز است و آسمان پیداست (۱۱)
در این شعر شاعر هنگام طلوع،  از پنجره مناظری را می بیند و آنها را به زنجیره ی شعر می کشد. در هر بخش از این شعر « آسمان» با تصویر بندی دیگری حضور می یابد.  تصاویری که اخوان در بند بند این شعر می دهد، با تصویر گنبد نیلگون و خیمه ی زربفت فاصله ها دارد . تصاویری است موزون و میزان با آنچه که او بعداً می خواهد به شرحش بپردازد، و اینک  چندی از آغاز بندهای شعر اخوان :

پنجره باز است /و آسمان پیداست/ گل به گل ابر سترون در زلال آبی روشن …
پنجره باز است/ و آسمان در چارچوب دیدگه پیدا/ مثل دریا ژرف/ آب هایش ناز و خواب مخمل آبی …
پنجره باز است،/ آسمان پیداست، بام روبرو پیداست …
پنجره باز است/و آسمان پیداست/ چون یکی برج بلند جادویی، دیوارش از اطلس/ موجدار و روشن و آبی
پنجره باز است/ و آسمان پیدا/ فارغ از سوت و صفیر دوستدار خاکزاد خویش …

در شعر قصیده اخوان نسبت دیگری به آسمان می دهد.  باید در نظر داشته باشیم که اخوان شاعرروایی است . شاعر حوصله ها. او مانند قصه گوی پر حوصله ای است که آرام آرام روایتی را آغاز می کند، زمینه ای را فراهم می کند و سپس دست خواننده را می گیرد و از تو در توهای شعرش گذارمی دهد. او هیچگاه در بیان شاعرانه اش شتاب نمی کند. بنابراین وقتی شاعری چون اخوان نسبت «خاموش» به آسمان می دهد، تقاضای آرامش را ندارد. این آرامش و خاموشی منفعل نیست. ایستایی را نمیطلبد. بلکه یک  پیام  اضطراب انگیز و یک خبر ناگوار را تدارک می بیند:

بیشه چون نقشی؛
کاندر آن نقاش مرگ مادرش را گفته باشد، بود.
آسمان خاموش
همچو پیغامی که کس نشنفته باشد، بود. (۱۲)

حالا که صحبت از اخوان است، باید گفت که اخوان برخوردهای بسیارمتفاوتی با آسمان دارد که در این مجال کوتاه نمی گنجد.

او در آغاز شعر «باغ من» هم با طرحی زیبا می گوید که : پوستین ابر آسمان را «آسمانش» را در آغوش گرفته، که ضمیر ملکی (ش)، برای آسمان خود نوآوری دیگری است، آسمانی که فقط به ابر تعلق دارد :

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش

واژه ی «پوستین» نیز که کنایه ای است از ابرهای ستبر ، درنگ می طلبد.(۱۳)

در ضمن باید گفت اخوان از معدود شاعرانی است که ازموضوع قدیمی نُه طبقه ی آسمان  – در زمانی که ابرهای ستبر همه جا را گرفته اند و سقف آسمان کوتاه شده – در شعرنو سخن می گوید:

و  قندیل سپهر تنگ میدان  مُرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمتِ نُه تویِ مرگ ­اندود، پنهان است
( زمین دل مُرده، سقف آسمان کوتاه ) (۱۴)

ترکیب «حاشیه ی آسمان» برای  فضای بیکرانه ی آسمان ، تحقیر شاعرانه ای است که فقط در شعر منوچهر آتشی اتفاق می افتد. جایی که ابرگرانیگاه شعر می شود و آسمان با همه ی توانمندی اش دست نشانده ی ابر و ازآنجا که شعر نو شعری است زمینی، خاک مرکزیتی دیگرگونه می یابد :

ای ابر مهربانی! ای مهربانترین ابر
می بینمت به حاشیه ی آسمان هنوز
در کار چاره سازی این خاک شوربخت (۱۵)

ذهن بی مانند آتشی تصویری شگفت انگیز از«آسمان سوخته » ای به دست می دهد که شیون مداومی به سوی آن تبخیر می شود. این تصویر دقیقا ً نیمروز داغ و هرم گرفته ی  یک تعزیه را برای خواننده مصور می کند :

در آسمان در کهکشان سوخته ای گویا
بر طبل واژگون عزا می کوبند
و شیون مداومی از خاک
در نیمروز تعزیه
به آسمان سوخته تبخیر می شود. (۱۶)

اسماعیل  یغمایی  نیز در یک بند از شعر «قشم» تصویری بی تکرار دارد، اوآسمان تفتانی قشم و زمین هُرم گرفته اش را – با آن دریای داغ ، به روی هم غلتیده و (تاه) خورده می بیند. این تصویر آنقدر ملموس است که خواننده با خواندن آن خود را در لابلای آن تفتان احساس می کند:

هر کنج و هر کنار
خورشید در کمین
تا خورده روی هم
آب، آسمان، زمین (۱۷)

نادر نادرپور در شعر «نقاب و نماز» خواننده اش به تصویری قابل درنگ و بکر (مخمل فرسوده ی نخ نما) -از آسمان صبحگاهی میهمان می کند که بسیار زیباست. با چنین تصویرهایی فقط می توان در شعر نو برخورد کرد :

ز پشت شیشه، افق را نگاه می‌کردم:
سپیده از رحم تنگ تیرگی می‌زاد
و آسمان سحرگاهان
بسان مخمل فرسوده، نخ‌نما شده بود (۱۸)

نصرت رحمانی در شعر کوتاه «باران» بی آنکه نامی از آسمان بیاورد ، به او نسبت خسّت می دهد که در نوع خود نو آوری متفاونی است ، زیرا که آسمان را همواره به بخشندگی و بارندگی و تابندگی منسوب کرده اند:

که تشنه است که خونم تلاطمی دارد؟
که تشنه است در این خواب زار خاموشی؛
که این بلند خسیس،
چنین سخی شده، یک ریز اشک می بارد؟  (۱۹)

(شعر قدیم از تصاویری با این جاذبه محروم مانده است.)
صنعت «تشخیص» (۲۰) چشمگیرترین کاری است که شاعران نو پرداز درمورد آسمان انجام داده اند، در این زمینه می توان به آخرین بند شعر«پیام»  مفتون امینی اشاره داشت  که از اعتراف کردن آسمان میگوید :

و آسمان ،به زمین اعتراف خواهد کرد! (۲۱)

و نیز از شعر «نشانی» از سهراب سپهری که از مکث کردن آسمان میگوید:

«خانه ی دوست کجاست؟» ، در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد. (۲۲)

و نیز می توان بندی از شعر مرثیه شاملو را در این رده قرار داد که به آسمان، شخصیت انسانی می بخشد:

نامت سپیده دم متبرکی است که بر پیشانی آسمان می گذرد (۲۳)

امّا درشکوهمندترین جایی که صنعت تشخیص به کار رفته، شعر «ابراهیم در آتش» از احمد شاملوست. در این شعر شاملو بی آنکه بهآسمان اهانتی کرده باشد، مقام انسان را به او امتیاز می دهد و به گونهای او را بر می انگیزد تا در مقابل انسان  با فروتنی به سجده رود:

راست بدانگونه
که عامی مردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز بَرَد. (۲۴)

امّا اکنون که صحبت از شاملو و آسمان و زمین و صنعت تشخیص در میان است ، جا دارد که به یکی از شعرواره های بلند و زیبای او  به نام «پس آنگاه زمین به سخن درآمد :» اشاره شود. در این شعر انسان پشیمان و خطاکار از زمین گلایه می کند که چرا او را پیش از این رهنمود نداده و با او به سخن در نیامده و زمین به او می گوید، من با هزار زبان با تو سخن گفتم ، اما تو همواره سر به آسمان داشتی و می اندیشیدی که نجات دهنده از آسمان می رسد. این شعربی شک یکی از ماندگار ترین کارهای شاملوست که به آوردن بخشی از آن در این مجال کوتاه قناعت می کنیم ،تا با آن و با نام مقدسانسان، مُهر پایانی زیبایی هم  بر دامن این نوشتار زده باشیم :

پس آنگاه زمین به سخن درآمد
و آدمی، خسته و تنها و اندیشناک بر سرِ سنگی نشسته بود پشیمان از کردوکار خویش
و زمین به سخن درآمده با او چنین می‌گفت:

ــ به تو نان دادم من، و علف به گوسفندان و به گاوانِ تو، و برگ‌های نازکِ ترّه که قاتقِ نان کنی.
انسان گفت: ــ چنین است.

پس زمین گفت: ــ به هر گونه صدا من با تو به سخن درآمدم: با نسیم و باد، و با جوشیدنِ چشمه‌ها از سنگ، و با ریزشِ آبشاران؛ و با فروغلتیدنِ بهمنان از کوه آنگاه که سخت بی‌خبرت می‌یافتم، و به کوسِ تُندر و ترقه‌ی توفان.

انسان گفت: ــ می‌دانم می‌دانم، اما چگونه می‌توانستم رازِ پیامت را دریابم؟
پس زمین با او، با انسان، چنین گفت:
ــ نه خود این سهل بود، که پیام‌گزاران نیز اندک نبودند.

تو را آموختم من که به جُستجوی سنگِ آهن و روی، سینه‌ی عاشقم را بردری. و این همه از برای آن بود تا تو را در نوازشِ پُرخشونتی که از دستانت چشم داشتم افزاری به دست داده باشم. اما تو روی از من برتافتی، که آهن و مس را از سنگپاره کُشنده‌تر یافتی که هابیل  را در خون کشیده بود. و خاک را از قربانیانِ بدکنشی‌های خویش بارور کردی. آه، زمینِ تنهامانده! زمینِ رهاشده با تنهایی‌ خویش!

انسان زیرِ لب گفت: ــ تقدیر چنین بود. مگر آسمان قربانی‌یی می‌خواست.
ــ نه، که مرا گورستانی می‌خواهد! (چنین گفت زمین).
و تو بی‌احساسِ عمیقِ سرشکستگی چگونه از «تقدیر» سخن می‌گویی که جز بهانه‌ی تسلیمِ بی‌همتان نیست؟
آن افسونکار به تو می‌آموزد که عدالت از عشق والاتر است. ــ دریغا که اگر عشق به کار می‌بود کجا ستمی در وجود می‌آمد تا خود به عدالتی نابکارانه از آن‌دست نیازی پدید آید. ــ آن‌گاه چشمانت را بربسته شمشیری در کَفَت می‌نهد هم از آهنی که من خود به تو دادم تا تیغه‌ی گاوآهن کنی!

اینک گورستانی که آسمان از عدالت ساخته است!
دریغا ویرانِ بی‌حاصلی که منم! (۲۵)

(شعر قدیم در مورد آسمان از صنعت تشخیص عبور نکرده است.)

پانویس ها:
۱-رقص ایرانی / روشن تر از خاموشی/برگزیده ی شعر امروز ایران/ مرتضی کاخی/چاپ سوم ۱۳۷۷/ ص ۴۰۸
برقص و شهر را پر های و هو کن/به بر دامن بگیر و یک سبد کن/ستاره دانه چین کن، نیک و بد کن/نظر بر آسمان سوی خدا کن/دعا کن!
۲- سایت شعر نو

خدا را ، آسمانا!  در فرو بند/ز شیون های خاموشم مپرهیز/به چاه اخترانم واژگون ساز/ز دار کهکشان هایم بیاویز
خدا را ، آسمانا! پرده بفکن/مرا از چشم اختر ها نهان کن/تنم در کوره ی خورشید بگداز/مرا آسوده دل ، آسوده جان کن
۳-  همانجا /شعر حلول
۴-بارورتر از بهار/ فرامرز سلیمانی/چاپ اول ، تهران/ص ۷۷
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داد/ کنون که دست سحر دانه دانه چید، بیا!
۵-روشن تر از خاموشی/برگزیده ی شعر امروز ایران/ مرتضی کاخی/ چاپ سوم ۱۳۷۷/ ص ۳۸۴:
آه … از شوخی چشم تو که خونریز فلک/دید این شیوه ی مردم کُشی و یاد گرفت
۶- سایت گوهر: با همه بیداد ها کز چرخ بر ما می رود 
۷- شعر تخم شراب / روشن تر از خاموشی/برگزیده ی شعر امروز ایران/ مرتضی کاخی/چاپ سوم ۱۳۷۷/ ص ۳۱۸۸
۸- آیات غمزه، خیمه ی خورشید سوخت

۹- سایت گوهر: 
۱۰- کوه خرم، فراکش محبوب
۱۱- روشن تر از خاموشی/برگزیده ی شعر امروز ایران/ مرتضی کاخی/ چاپ سوم ۱۳۷۷/  شعر طلوع/ ص ۴۷۷ /
۱۲- – همانجا /ص ۴۸۶/ شعر قصیده
۱۳- – همانجا/ ص ۴۵۶/ شعر باغ من
۱۴- – همانجا/ ص ۴۵۲
۱۵- سایت ویسگون / ای مهربانی تو  
۱۶- سایت شعر نو / زیر ستاره ها
۱۷-سایت رسمی  اسماعیل یغمایی/ قشم
۱۸- سایت اکولالیا/ شعر نقاب و نماز 
۱۹- شعر باران / روشن تر از خاموشی/برگزیده ی شعر امروز ایران/ مرتضی کاخی/ چاپ سوم ۱۳۷۷/ ص ۴۰۳
۲۰– یعنی بخشیدن  صفات و خصایص انسانی به اشیاء و مظاهر طبیعت،موجودات غیر ذیروح یا امور انتزاعی ، به این معنی که شاعر برای آنهاخصوصیت انسانی تصور کند/ برای مثال وقتی می گوییم : مصیبت او را ازپای در آورد، مصیبت را به صورت انسانی فرض کرده ایم که کسی را ازپای در انداخته باشد:واژه نامه ی هنر شاعری/ میمنت میر صادقی (ذوالقدر)/ کتاب مهناز /تهران، چاپ اول، ۱۳۷۳/ ص ۷۰
۲۱- شعر پیام / روشن تر از خاموشی/برگزیده ی شعر امروز ایران/ مرتضی کاخی/چاپ سوم ۱۳۷۷/ ص ۴۳۸
۲۲-شعر نشانی /همانجا / ص ۵۲۶
۲۳- شعر مرثیه / همانجا / ص ۲۷۷
۲۴– سایت گوهر، سرود ابراهیم در آتش
۲۵-  سایت شاملو ، پس آنگاه زمین به سخن درآمد

 

 

 

 

 

 336 total views,  4 views today