آسمان (۴)

جایگاه آسمان در شعر و ادب فارسی بخش چهارم

«آسمان» در شعر و ادب فارسی تا نیمه ی اول قرن سیزدهم همچنان قدرت غالب و نیرومندترین بود و برخورد شاعران با آن محتاطانه می نمود و کاربرد کلماتی از قبیل فلک و چرخ کجمدار و چرخ کبود و گنبد نیلگون و غیره  به انبوهی در شعر وجود داشت . اما از اواسط این قرن – بی آنکه از قدرتش کم شود، کاربرد این واژگان و اینگونه  ترکیبات کاهش یافت و اگر هم به کار می رفت فقط برای مصور کردن صحنه ای بود و می توان گفت که کم و بیش مقام توصیفی پیدا کرد مثل قصیده ی قاآنی در توصیف صبح که واژه ی آسمان گواینکه در آن نقش اساسی دارد، اما قدرت مسلط نیست:
خیمه زربفت زد بر چرخ نیلی آفتاب
از پرند نیلگون آویخت بس زرین طناب
تا آنجا که :
یا به جادوی فلک در حقه ی یاقوت زر
کرد پنهان صد هزاران مهره از در خوشاب(۱)
امّا در آغاز مشروطیت به علت تحولی که در اندیشه ها روی داد، بطور کلی شکل برخورد شاعران با آسمان و فلک متفاوت شد و دیگر آسمان نه آن قدرت غالب بود و نه آن مقام توصیفی، بلکه حالتی محقرانه بخود گرفت و شاعران بر او تازیدند. گو اینکه بعد از این دوره هم بعضی از شاعران خواستند قدرت پیشین را به او بازگردانند، اما شعر نپذیرفت و تلاش آنان بی نتیجه ماند.  نخستین کسانی که به آسمان تاختند و جلال و جبروتش را به زیر کشیدند، شاعرانی انقلابی چون «ابوالقاسم لاهوتی»، «میرزاده عشقی» و «فرخی یزدی» بودند . البته نقش «یحیی ریحان» را هم هر چند برخوردش با آسمان بسیار نرم و مؤدبانه بود، نمی توان نادیده انگاشت. یحِیی ریحان در این دوره جزو نخستین کسانی بود که آسمان را از ستمکاری تبرئه کرد و این گناه را به گردن انسان انداخت. وی در قصیدهای با مطلع اندر آن مُلک که روی آورد ادبار همی/ شودش کار پریشیده به ناچار همی؛   عنوان نمود که:
هله ریحان چه کنی فریاد از دست سپهر
نبود گردون بد سیرت و بد کار همی
مردم بینا دانسته چو در چاه افتاد ،
چه خطا رفته است از گنبد دوار همی؟ (۲)
اما برخورد پرخاش جویانه ی ابوالقاسم لاهوتی با آسمان  بافتی دیگر گونه داشت و هم او بود که آسمان را ستیزه گرانه محاکمه کرد و او را تهدید به «ایست» نمود:
گر چرخ به کام ما نگردد
کاری بکنیم، تا نگردد
گوییم به او: «مطیع ما گرد! »
یا  می گردد، و یا نگردد
گر گشت، خوش است، ورنه ما دست،
از او نکشیم ، تا نگردد  (۳)
لاهوتی همچنین در شعر «بندگی در کار نیست» با بی اعتنایی، عطای آسمان را به لقایش بخشید و گفت:
با حقارت گر ببارد بر سرت باران دُر
آسمان را گو برو، بارندگی در کار نیست !(۴)
برخورد میرزاده عشقی هم با آسمان بسیار جسورانه است. او اصلاً بنیان گذار این اندیشه  می شود که با چرخ هم می توان در افتاد و از آن نهراسید. او جا به جا در شعرهایش نیروی آسمانی را به ریشخند می گیرد و چرخ را به نیستی و نابودی تهدید می کند:
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم ما
ای چرخ ! زیر و روی تو زیر و زبر کنم  (۵)
عشقی اصلا ً شعری دارد به نام «بی اعتنایی به فلک»، وی در این شعر همچنان که از نامش بر می آید، قضا و قدر را به مسخره می گیرد و حقارت آسمان را به رخش می کشد:
عار آیدم من، ار به فلک اعتنا کنم
از من به چرخ جز به حقارت نظاره نیست
ای گول شیخ خورده ، قضا و قدر مطیع
بر طاق و جفت و خوب و بدت استخاره نیست (۶)
نگاه «عشقی» به فلک گاهی آنقدر مسخره آمیز است که شعر بیشتر به سخن طنز نزدیک می شود:
ای که هر خواسته ی دل ز فلک می خواهی
آنقدر راضی ای از خود که کتک می خواهی
من به جز تنبلی این را چه بنامم ؟ که تو هی،
خفته هر روزه و روزی ز فلک می خواهی ! (۷)
برخورد مغرورانه ی «فرخی یزدی» نیز نشانگر این است که او هم با آسمان الفتی به هم نرسانده و آن را هم دوش  و هم مرام خود نمی داند :
همین بس است ز آزادگی نشانه ی ما
که زیر بار فلک هم نرفته شانه ی ما (۸)
یا در جای دیگر :
سر تسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود؛
با همه جور و ستم همت والای من است ! (۹)
و رابطه ی عارف قزوینی با آسمان آنقدر نزدیک می شود که حتا می تواند آن را کلاه خود بداند:
برای خود کُلهی دوخت زین نمد هر کس،
چه غم ز بی کلهی؟ کاسمان کلاه من است!(۱۰)
امّا گاهی آسمان را تا بدان حد نفی می کند که سایه ی دیوار نیستی را به هفت طبقه ی آن امتیاز می دهد:
به زیر سایه ی دیوار نیستی است سرم
رهین منت هفت آسمان نخواهد ماند (۱۱)
در این دوره ی گاهی – ولی نه به انبوهی – به این باور برخورد می کنیم که خدا و آسمان در یک رده قرار بگیرند ، می توان برای نمونه به تصنیف معروف مرغ سحر ملک الشعرای بهار اشاره داشت که در آن شاعر «آسمان» و «خدا» و «طبیعت» را در یک پایه قرار می دهد و از هر سه ی آنها به یک روایت طلب گشایش می کند:
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن!(۱۲)
نالیدن از چرخ هم کمتر پیدا می شود، مگر در تصنیف. چنانکه در تصنیف معروف عارف :
چه کج رفتاری ای چرخ
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ (۱۳)
امّا در این میان حبیب یغمایی طرح دیگری می اندازد. او با اینکه می داند راز خوشبختی انسان در نیروهای دیگری از جمله کوشش و دانش نهفته است ،آشکارا اعلام می دارد که در ایران باید از قضای آسمانی تبعیت کرد :
بوَد خوشبختی اندر سعی و دانش در جهان امّا،
در ایران پیروی باید قضای آسمانی را (۱۴)
(شعر نو در این زمینه به شکل نوتری پافشرد و بی اعتنایی به آسمان را به شیوه ی دیگری ادامه داد.)

پانویس ها
۱- سایت شاعران پارسی زبان / قاآنی / قصیده شماره ۱۸/
۲- از نیما تا روزگار ما / یحیی آرین پور/جلد سوم/ انتشارات زوار/ چاپ اول ۱۳۷۴/ ص۴۸۸/ / یحِی سمیعیان «ریحان» زاده ۱۳۱۳/ سردبیر روزنامه ی «گل زرد» و شاعر نیز بود و شعر مذکور در دوره خویش شهرت بسیار یافت.
۳- سایت ویکی نوشته /ابوالقاسم لاهوتی/ غزلیات/ نام غزل ؛ آزادگی
۴- هم آنجا، غزل  بندگی در کار نیست

۵- کلیات مصور عشقی/تألیف و نگارش علی اکبر مشیر سلیمی/ چاپ هفتم ۱۳۵۷/ شعر عشق به وطن/ص۳۷۷
۶- همانجا /ص ۳۶۶
۷- همانجا /ص ۳۷۸
۸- سایت محمد فرخی یزدی 
۹- ویکی نوشته،گر چه مجنونم و 
۱۰- سایت اینترنتی مانی بختیاری
۱۱- فیس بوک، بیم آن است کز غم عشقت
۱۲- سایت گنجور، تصنیف مرغ سحر:  
۱۳-دیوان سرنوشت، مجموعه ی اشعار حبیب یغمایی

 

 

 

 

 320 total views,  2 views today