کودک روستایی


این شعر را من برای تیتراژ برنامه ی «کودکان روستایی» در تلویزیون سرودم
وهنرمند گرامی کمال طراوتی هم روی آن آهنگ زیبایی گذاشت
در شورای شعر بند سوم آن به علت اینکه کلمه ی (جنگ ) داشت حذف شد، در حالی که خودم آن بند را بیشتر از همه دوست می داشتم
اما در تلویزیون با اینکه زمانش بیشتر از حد یک تیتراژ بود (تا جایی که یادم می آید طراوتی می گفت سه دقیقه است) ،
نه تنها ایرادی نگرفتند، بلکه خیلی هم مورد استقبال واقع شد و تقریباً هفته ای سه بار از برنامه ی کودک پخش می شد.

 

کودکم و کودک روستایی
نوای من نوای آشنایی
صفای من خدایی

چشمه ام آموخت؛ درخشندگی
کوه؛ سرافرازی و پایندگی
آب روان؛ زندگی

جنگ صبورانه ی بیل و زمین
گفت به من باروری را ببین
عشق بر آور ز کین

خانه ام آنجاست ؛ سر کشتزار
پشت درختان بلند چنار
کنار آن چشمه سار

مادر من ساده دل و مهربان
با پدرم همدل و همداستان
پاکتر از آسمان

صبح که خورشید برآید به ناز
خروس خوش بال و پر و خوش آواز
شود ترانه پرداز

گله شود به سوی صحرا روان
آن بز زنگوله به پای شیطان
از پی چوپان روان

زندگی از آب و گل ده بپاست
شهر هم افسون زده ی روستاست
دهکده خاک خداست
پیرایه یغمایی

کودک روستایی 

 

 866 total views,  2 views today