/واژه/ترجمه‌ی شعر

مقدمه‌ای در مورد ترجمه‌ی شعر برای ماهنامه‌ی واژه
ترجمه‌ی شعراگر چه ظاهراً کاری خلاقه نیست، اما چون دربرگیرنده‌ی اندیشه‌ی شخص دیگری است با زبانی دیگر، بی‌گمان کاری است بسیار حساس و دشوار. زیرا که باید دو ذهنیت به موازات هم پیش بروند؛ یکی ذهنیتِ نویسنده یا شاعر اصلی و دیگری ذهنیتِ مترجم، به‌طوری که به هیچ‌کدام آسیبی نخورد. بنابراین باید با آگاهی و شکیبایی و وسواس بسیار انجام گیرد.

متأسفانه این روزها هرج‌ومرج در ترجمه بیداد می‌کند، زیرا بعضی‌ها به محض اینکه احساس می‌کنند می‌توانند متنی را به زبان بیگانه بخوانند به یاری لغت‌نامه، بی‌دریغ به جان میراث شاعرانه‌ی سرزمین‌های دیگر می‌افتند و آن وقت داستان و شعر و پژوهش است که وارد بازارهای خواندن می‌شود.
مسلما ًهر زبانی نبض خود را دارد، دارای رمز و رازها و اشارات و کنایاتی است که در طول سالیان برای خود زبانزدها و اصطلاحات ویژه‌ای پیدا کرده که مترجم تا کاملا ً آن‌ها را نشناسد و یا به روایتی در آن‌ها غوطه نخورد، نمی‌تواند به آن‌ها نزدیک شود. فقط کافی است نکته‌ای از قلم بیافتد، زمان فعلی، جابه‌جا شود، صفتی براساس شخصیتِ خود استوار نگردد، تا تمامی ذهنیت شعر ویران گردد.(۱)
امروزه بلای ترجمه نه‌تنها گریبان ما را گرفته بلکه فرنگی‌ها هم به آن گرفتارند و از آن جایی که موضوعاتی چون اشعار حافظ و مقوله‌ی عرفان برایشان شگفت‌انگیز و دارای امتیاز است، به ترجمه‌ی اشعار حافظ یا مولانا (به قول خودشان رومی) و یا در سطح دیگر به برگردان کرد‌ن نوشته‌های عین‌القضات می‌پردازند و البته بعضی از استادان گرامی زبان فارسی هم در برابر این جنایت‌کاران شعر و ادب خاموش می‌مانند و از شما چه پنهان که گاهی هم آنان را تشویق می‌کنند!
من جاهای دیگر را نمی‌دانم –اما در‌ استرالیا اگر شما به مراکزی از قبیل مراکز گیاه‌خواری، گیاه درمانی، مراکز‌ آشتی با طبیعت و یا کلاسهای تمرین یوگا سری بزنید، بی‌گمان با انبوهی از کتاب‌های تجارتی ِترجمه‌ی شعرهای مولانا جلال‌الدین روبرو می‌شوید که همه‌ی آن‌ها بی‌آنکه به ابعاد و ژرفای اندیشه‌ی او اشاره‌ای داشته باشند، مشتریان سرگردان و افسرده‌ی خود را به تعلیمات ِدستِ پایینی از سوی او، از قبیل «زندگی را دوست داشته باشید»، «در هرشرایطی شاد باشید.»، «زندگی زیباست»، «مرگ پایان جهان نیست» و خلاصه از این سخنان دعوت می‌کنند.
بد نیست بدانید که در استرالیا (ملبورن )، شاعری به نام پل اسمیت زندگی می‌کند که می‌گوید فرزند راستین حافظ است. او ادعا دارد که حافظ به خوابش آمده و به‌ او وصیت کرده است که شعرهایش را ترجمه کند!
(حالا حافظ با چه زبانی با او حرف زده است –انگلیسی یا فارسی؟ خدا می‌داند. چون این شخص حتا یک کلمه هم فارسی نمی‌داند.) براساس این الهام غیبی او تمام دیوان حافظ را ترجمه‌ی شعر به شعر کرده و درد و جلد قطور به بازار کتاب فرستاده است.  وقتی به او گفتم که هنوز پژوهشگران اندیشمند ما بر سر شعرهای حافظ با هم در بحث و جدل هستند و بگونه‌ای بسیار ابتدایی ایهام را در یک بیت از شعر حافظ برایش روشن کردم و سپس از او پرسیدم که چگونه توانسته است به این کار عظیم دست بزند؛ خندید و با ساده‌لوحی پاسخ داد: شعر حافظ بسیار ساده و جدال دیرپای بزرگان شما بی‌مورد است!
نتیجه‌ی این ساده‌اندیشی‌ها این است که در این ترجمه‌ها ساقی به بارمن (=barman)؛ جَیب به پاکت (=pocket) و الا در بیت الا ای آهوی وحشی به هِلو (=hello) تبدیل می‌شود! تازه این‌ها هنوز در محدوده‌ی کلمات هستند، و خدا می‌داند که اصل ِآن‌ همه زیبایی‌ها و جهان‌بینی‌ها چگونه ضایع شده است. 
آنچه مسلم است این است که مضامین قابل تکرارند، و با زبان‌های مختلف بیان می‌شوند. مثلأ مضمون عشق همیشه عشق است و غم همیشه غم. چنانکه عرفان می‌تواند هم در شعر مولانا باشد، هم در شعر سهراب سپهری. آنچه میان شعر این دو شاعر فاصله می‌اندازد، مضمون نیست بلکه زبانی است که برای بیان این مضمون واحد به‌کار گرفته شده است. بر همین پایه کسی که می‌خواهد شعر مجلل شکسپیر یا شعر رندانه‌ی حافظ را برگردان کند، باید دوره‌‌ی آن‌ها و زبان رایج در آن‌را دوره را بشناسد و اگر شناخت حتماً زبانی فاخر و مناسب برخواهد گزید، نه کلامی سبک و بی‌مایه.
هدف از برپایی چالش شعر نه زور آزمایی است و نه مسابقه؛ بلکه فقط پرورش ذهن و گسترش بیشتر آن برای آشنایی با دوره‌های مختلف زبان‌ها و‌ بیان‌های گوناگون و کسب مهارت و سلامت است که همه‌ی ما بی‌گمان به آن نیازمندیم.
در این صفحه هربار چند ین ترجمه برای شعر موردِ چالش چاپ خواهد شد که هرکس می‌تواند کار خود را با ترجمه‌های چاپ شده مقایسه کند و ارزش‌ها و یا کاستی‌های کار خود را بهتر بشناسد، تا در راهی که پای گذاشته است، آگاهانه ترقدم بر دارد.

پانویس‌ها:
۱- مراجعه کنید به مقاله‌ی «لورکا به روایت شاملو» نوشته‌ی علی‌اصغر قره‌باغی، در ماهنامه‌ی ادبی گلستانه شماره‌ی ۴۳ (مهرماه ۸۱) ص ۳۹. در این مقاله نویسنده به آشکارا توضیح می‌دهد که چگونه زبان پاکیزه و نمایشنامه‌ای لورکا، در ترجمه‌های شاملو به زبان سست و محاوره‌ای مردم کوچه و بازار بدل شده است. به بخش‌های کوتاهی از این مقاله درارتباط با ترجمه‌ی نمایشنامه‌ی یرما اشاره می‌شود:
یرمای لورکا: کودک نازم، عشق من از کجا می‌آیی؟/ از کوهای سرد ویخ زده/ چه می‌خواهی عشق شیرین من‌، کودکم؟/ گرمایی را که درتار و پود پیراهن تو تنیده است.
یرمای شاملو: از کجا میای جون جیگر، بچه‌ی ناز؟/ از نوک اون کوه دراز/ چی چی می‌جوری، گل پسر قند عسل ؟/ پیرهن گرمت تو بغل.
یرمای لورکا: زن‌های پرشور و شوق
یرمای شاملو: زنای اونجوری
یرمای لورکا: هیس، هیس. غیرممکن است. محال است که من این کار را بکنم. من نمی‌توانم وقتی از خانه بیرون می‌روم چشمم دنبال مردها باشد…
یرمای شاملو: در تو چف کن ننه. در تو چف کن. مگه پشت گوش تو ببینی! محاله همچین کاری بکنم! من از اون زنا نیستم که واسه شیکار از خونه میان بیرون…

 242 total views,  2 views today