پنج رؤیای کوتاه از غرناطه برای «انسلمو»*
۱
دیشب هنگامی که زمان
در ربع پنجم ایستاد
درتغییررنگ کاشی های «الحمبرا»
چشمان عربی خدا را دیدم
انسلمو …
۲ –
رؤیای دوم را انسلمو،
هنگامی که خواب نبودم، دیدم
غرناطه در مِه شناور بود
و طنینی مار پیچی موسیقی کبودی
از پنجره های مشبّک فرار می کرد
۳ :
از راه سفر
جامه دانی از خاطره
به ارمغان می برم
برای شب های تنهایی ام
انسلمو…
۴:
همه چیز در نهایت شکوه
غم انگیز بود
انسان ها به هیأت سنگ بودند …
پیشانی ابری ام را
به پیشانی سنگ ها تکیه دادم
و گریستم
با هم گریستیم، من و تو انسلمو…
۵
دیروز- هیچ شنبه-
در خیابان « درّرا»
به درخت انجیری نیایش بردم
که بر برگ هایش نقش سیاوش بود
امّا ندانستم که از خون که روییده است، انسلمو…
* انسلمو کارگردان و شاعر ایتالیایی با نام فارسی سیاوش
568 total views, 4 views today