سالومه و یحیی

داستان سالومه و یحیی به کوتاه:
شبی از شب ها که هرودوس بزمی رنگین و آهنگین ترتیب داده بود ، زمانی که سرش از باده ی ناب گرم شد ، از سالومه خواست که رقص معروف خود ، یعنی رقص هفت پیراهن را اجرا نماید. سالومه درخواست وی را با این شرط پذیرفت که در پایان رقص هر آنچه را که بخواهد ، باید عمویش – هرودوس- برای او فراهم آورد.
هرودوس مست از باده و سرمست تر از عشق سالومه – بی هیچ اندیشه ای پدیرفت .
پس سالومه به جایگاه خویش رفت و هفت پیراهن حریر را با رنگ های گوناگون – یکی پس از دیگری – روی هم بر تن نمود و آنگاه برای زیباترین رقص تاریخی خود ، پای به زمین کوبید.
او در طول زمانی که به پایکوبی مشغول بود ، با هر چرخش و دوری که در تالار می زد، یکی از جامه ها را از تن بیرون می کرد و هرودوس و میهمانانش را در شیفتگی و حیرت بر جای می نهاد.
سرانجام رقص به پایان رسید . سالومه ی طناز به نزدیک عموی خود شتافت و قولی را که از او گرفته بود ، به یادش آورد. هرودوس شادمانه دست ها را به هم کوبید و گفت: اینک تقاضا کن هر آنچه را که می خواهی !
سالومه دیگر باره چرخی زد و در حالی که مجلس سراپا گوش بود، بسیار خونسردانه گفت : من سر یحیا را می خواهم!
.
بریده ای از برنامه های رادیویی پیرایه یغمایی.
تصاویر استفاده شده همه مربوط به داستان سالومه و از نقاشان معروف است.

 1,670 total views,  4 views today