دختر کوچکی که روی تنها صندلی تابستانی وکهنه حیاط جلوس فرموده، منم!
پسرعصبانی و کچلی که دست به کمر زده و دارد خیلی معترضانه به من نگاه میکند که چرا من بر صندلی نشسته ام و او ننشسته (ومن هم عین خیالم نیست)، برادرم اسماعیل است (اسماعیل یغمایی). او باستان شناس بسیار قابلی است معروف به (باستان شناس کلنگ طلایی) در ضمن نویسنده و پژوهشگرقابلی است وشعر هم خیلی خوب می گوید.ما بهش (اسی) می گوییم. اسی بعداً مودار شد. گویا آن موقع تازه از بیماری حصبه نجات پیدا کرده بوده و برای همین در عکس کچل است، اما ما تا مدتها هروقت باهاش دعوایمان می شد، برایش می خواندیم : کچل، کچل، کلاچه، روغن کله پاچه! . از نظرمن اسماعیل دوست داشتنی ترین مرد روی زمین است، مهربان، بردبار، خوشرو و بسیار با احساس. خیلی خیلی دوستش دارم
دخترک بانمکی که سمت چپ من است و خنده شیرینی دارد افسانه خواهرم است(افسانه یغمایی). افسانه غزل سرایی است بی نظیرونویسنده ای است با قلمی بسیار جذاب. اوکه چندین کتاب شعر و پژوهش و رمان چاپ شده دارد، توانسته دردنیای ادبیات جای سزاواری برای خود بازکند. افسانه از همان زمان ها هم داستان هایی را که می پرداخت برای من و اسی تعریف می کرد. پدر و مادرم همیشه می دانستند که او درزمینه ادبیات به جایی می رسد، اما چون در خانه مان تشویق کردن رایج نبود، هیچوقت این موضوع را به زبان نیاوردند. درهجده سالگی یکی از شعرهای زیبایش مورد توجه برنامه گل های رنگارنگ قرار گرفت که خانواده مدت ها بعد فهمید، آن هم از طرف یکی از دوستان پدرم . وقتی بزرگ شدیم، در میان ما فقط افسانه زبان پدرم (حبیب یغمایی) را می فهمید، فقط او می توانست با کلام مؤثر پدرم را آرام کند. افسانه خیلی روی نیروی خیال ما بویژه روی شعر من تأثیر گذاشت. او یکی از عزیزترین های من است
پشت سر ما برادر بزرگم پرویز ایستاده پرویز شاعری بسیار توانا ست و درموسیقی و نقاشی هم دستی به سزا دارد. پرویز خیلی مهربان بود، اما چون بزرگتر بود، به نظر ما قلدر می آمد وما ازش می ترسیدیم . هیچوقت هم جرأت نداشتیم به کتاب ها و ابزار کارنقاشی و موسیقی و بطور کلی به قفسه اش نزدیک بشویم. وقتی من به کلاس اول رفتم و به اصطلاح سواد دارشدم پرویز پیشنهاد داد که ما چهار نفر به پیروی از پدر مجله نویسی کنیم وبه این ترتیب هر کدام ازما مجله و روزنامه ای هفتگی با دست خط خودمان انتشار می دادیم (فقط دریک نسخه). مجله پرویز (نی نی)، مجله ی افسانه (کودک)، روزنامه ی اسماعیل که در یک برگ کاغذ امتحانی بود،(اول بقا و بعد از تغییر نام پرواز) و روز نامه ی من که روی یک برگ کتابچه بود،(گُل) نام داشت. فکر می کنم افسانه هنوزشماره هایی از آن نشریه های کودکانه را داشته باشد. پرویز ما را با افکار اجتماعی آشنایی بسیار داد. ما را وادار می کرد شعرهای روزنامه (چلنگر) را که بلد بود، حفظ کنیم ونمایش بدهیم. سالن تئاترمان هم اتاق صندوق خانه مادرمان بود که بعد از هر نمایشی بخاطر بریز و بپاش هایمان جایزه ی نقدی مبسوطی ازاودریافت می کردیم. پرویز یکی از بهترین های من است
عکس تازه به دستم رسیده، کیفیت خوبی ندارد، اما یادگاری خوبی است. برای همین با شما عزیزان به اشتراک گذاشتمش
پیرایه یغمایی
844 total views, 2 views today