آمد، ولی…

آمد، ولی نیامده در فکر خام بود
بازش همان ستیزه گری در مرام بود

آلوده بود نُقل کلامش به زهر چشم
از او دگر از عشق شنیدن حرام بود

می گفتمش که بگذرد، اما نمی شنید
در پافشاری غلطش یک کلام بود

وارونه بود و شک به دل و خوی دیو داشت
همواره بوی آدمی اش در مشام بود

من خشت بیت های غزل بودم و دریغ
او تیشه بود و در صدد انهدام بود

لیلایی ام به چشم نیامد، نبود قیس،
گویی که از قبیله ی ابن السلام بود

نامانده رفت، از دل و از دیده رفت… رفت
آغاز ما از اوّلِ اوّل تمام بود

سرگشته باد او که ندانست عاقبت،
حق با که بود و روی حقیقت کدام بود؟
پیرایه یغمایی

 705 total views,  4 views today