آی تهرانی های عزیز…
از بازار در تهران قدیم چه می دانید؟
واژه ی بازار که اصل آن در پهلوی ( واچار) است و هنوز هم در گیلان و نطنز به صورت واچار به کار می رود ، اصلا ً فارسی است و کلمه ی بازارگان (= بازرگان ) هم از آن به دست می آید . این واژه به دلیل تجارت ایرانیان با پرتغالی ها وارد زبان پرتغالی شده و از آنجا به فرانسه و انگلیس راه یافته ، چنانکه آنان هم مرکز خرید و فروش خود را بازار می گویند .امروزه هر گاه از بازار به یاد می آوریم ، بی درنگ راهروی سر پوشیده ای در نظرمان مجسم می شود با دو ردیف دکان که روبروی هم زیر آن سقف مشترک قرار دارند . اما این تجسم با هویت اصلی بازار در تهران قدیم بسیار متفاوت است . چرا که در آن زمان چون ارتباط مردم با هم بسیار محدود و سنتی بوده، بازار یکی از مراکز عمده ی ارتباط اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی مردم – از هر طبقه و دسته ای – به شمار می رفته و جایگاه وسیعی در قلب تهران قدیم بوده است ؛ نزدیک کاخ های سلطنتی ( ارگ ) و دیگر مراکز حکومتی و به ویژه نزدیک به مسجد جامع ، زیرا که هر یک از این دو مکان عمومی باعث تقویت یکدیگر می شد ند . البته امروز هم بازار تهران تا حدودی موقعیت خود را حفظ کرده است .
و اما فکر ساختن بازار ابتدا در ذهن آقا محمد خان قاجار افتاد . در زمان فتحعلیشاه قاجار، در مرکز تهران قدیم – میان دو محله ی سنگلج در غرب و عود لاجان در شرق – شکل گرفت و در دوره ی ناصر الدین شاه به رونق رسید .
بنای بازارکه هنو هم معماری ویژه خود را با طاق های ضربی ، هواکش های سنتی و راهرو ها حفظ کرده است در آغاز کار زیاد هم پیچیده نبود اما به مرور زمان گسترش یافت و در آن سرا ها و چارسوق ها ی تو در تو و پیچیده و مرتبط بوجود آمد و مکان های عمومی چون قهوه خانه ، زور خانه ، حمام ، حسینیه و سقاخانه ساخته شد و هر راسته به صنف خاصی تعلق یافت که این راسته ها خود در حکم بازارهای کوچکتری را بودند که بطور جداگانه دارای تکیه گاه و مسجد و برنامه های خاص خودشان شدند . بطوریکه در برگزاری جشن ها و سوگواری های مذهبی با یکدیگر رقابت می کردند و در نتیجه بازار بزرگ که از اجتماع این راسته ها فراهم آمده بود ، در مسیر جنب و جوش بیشتری قرار گرفت و مردم بیشتری را به سوی خود جلب کرد .
از طرف دیگر چون معماری بازار بگونه ای بود که زمستان ها گرما و تابستان ها خنکا را حفظ می کرد ، کم کم به صورت پایگاه مطبوعی برای مردم و مرکز ملاقات آنها گردید ؛ مردم در بازار یکدیگر را می دیدند ، از حال و وضع هم با خبر می شدند ، اخبار اجتماعی و سیاسی را به گوش هم می رساندند و گاهی از صبح تا غروب یعنی تا زمان بسته شدن دکان ها در آنجا وقت می گذراندند و بدینگونه بود که بازار چونان شهری در دل شهر تهران قرار گرفت و قلب تپنده ی آن شد .
اما امروزه بر حسب ضرورت های اجتماعی بسیاری از آن راسته ها از میان رفته است مثلا ً اکنون دیگر اثری از بازار مسگر ها ، بازار مرغی ها و بازار توتون فروش ها نیست و بعضی از آنها هم چون بازار زرگر ها و بازار حلبی ساز ها کوچکتر شده . و حتا از بازار خندق هم که در گذشته ، معروف ترین شان بود ، اثری نیست ( به بازار خندق بازار شتر گلو و یا بازار مفت برها هم می گفتند ) .
اورُسل جهانگرد بلژیکی که در زمان ناصر الدین شاه به ایران آمده در مورد بازار بزرگ تهران شرحی شنیدنی دارد که به بخشی از آن اشاره می شود :
«از سبزه میدان به وسیله ی سه مدخل می توان وارد بازار شد . بازار تهران خود به تنهایی به منزله ی یک شهر است که روزانه در حدود بیست تا بیست و پنج هزار نفر را در خود جای می دهد و کوچه ها ، مهمان خانه ها ، و مساجد مرتبی دارد . راهروها ی وسیع پیچ در پیچ سر پوشیده اش زیر گنبد های روزنه داری قرار گرفته است و این روزنه ها طوری ساخته شده که نور و هوا به داخل بازار نفوذ می کند . بازار گذشته از این که بزرگترین مرکز کسب و تجارت تهران است ، برای بیکاره ها نیز گردشگاه مناسبی به حساب می آید و میعادگاه انواع و اقسام مردمی است که در آنجا یکدیگر را می بینند تا امور را ارزیابی کنند ، اخبار روزانه را بشنوند و شایعات و دروغ هایی را که بلافاصله دهان به دهان می گردد و یک کلاغ چهل کلاغ می شود ، پخش کنند .
بازار تهران دارای کاروان سراها ی متعددی است که از نظر ساختمان همه شکل هم هستند ؛ یک حیاط چهار گوشه که در میان آن یک حوض نسبتا ً وسیع و گرد وجود دارد و آب از آن جاری است ، دورتادور حوض را درختان انبوه گرفته و دور تا دور حیاط ساختمان هایی دوطبقه یا یک طبقه و اطراف آن بسته های کالاست که بر روی هم انباشته است . در میان این کاروانسراها ، کاروان سرای حاجب الدوله که در زمان ناصر الدین شاه بنا شده ، از همه دیدنی تر است . جایی وسیع ، پر از گونه گونه چلچراغ ها و انواع کالاهای بلور ، و گردشگاه و محل تجمع صاحبان ذوق . که حتا از میان اعیان و اشراف نیز کسانی بدشان نمی آمد که گاهی سری به آنجا بزنند . در بازار مساجدی نیز وجود دارد و در تقاطع دالان های آن چار سوق های سر پوشیده ای که گنبد و دیواره های آن با کاشی های زیبا به طرزی چشمگیر تزیین شده است . چارسوق تیمچه یکی از آنها ست که حجره های اطرافش اختصاص به کتاب فروش ها دارد و لاجرم محل مراجعه و اجتماع روحانیون و میرزا ها و روشنفکران است .
کسبه روی قالی هایی که در حجره های خود گسترده اند ، دو زانو یا چهار زانو بر مخده یی می نشینند و کالاهای خود را با سلیقه ی چشمگیری که ما مغرب زمینان از آنان تقلید کرده ایم و به کمال رسانده ایم – می چینند و مردم را به خرید دعوت می کنند . مردم گوناگونی در این بازار ها در رفت و آمدند ؛ لوطی ها که کلاه را کج گذاشته ، تکمه ی پیراهن را گشوده و خودنمایانه دست بر قبضه ی قمه ی خود نهاده اند ، فروشندگان میوه و کره و پنیر و آجیل که متاع خود را بر دراز گوش های سفید بار کرده و تبلیغ کالای خود را به الحان گوناگون می خوانند ، نقالان که هر یک در گوشه ای معرکه گرفته ، باد به گلو انداخته و از پهلوانی ها افسانه می گویند و بخش عمده ای نیز زنان خانه دارند که بخصوص در بازار کفاشان و بزازان بیشتر از جاهای دیگر اجتماع می کنند . در این میان سیاسیون شهر و کسانی که خود را در هر مورد صاحب اطلاع و آگاه می دانند ، در حجره هایی که پاتوق آنهاست در باب مسایل دولتی و پیچیدگی امور کشوری سخن می گویند و تصمِمات تازه ی شاه و صدر اعظم را بررسی می کنند و از وقایع حرمسرای شاه که بیش از همه چیز شنونده دارد گفتگو می نمایند . پول می دهند و پول می گیرند ، قرض می کنند و اثاث خانه ی خود را به گرو می گذارند . علاوه بر اینها قلیانچی های دوره گرد بی وقفه قلیان ها را در بازار می گردانند و قهو ه چیان استکان های شستی کوچک را که چون برج و بارویی عظیم بر یک دست بر هم چیده اند ، به کاسبان و مشتریان عرضه می کنند و شاگردان چلو پزی ها که در برابر چلو پز خانه ها ایستاده اند ، عابران را به صرف ناهار می خوانند . گاهی هم یکی از جارچیان حکومتی در گوشه ای می ایستد و آخرین احکام حکومت را به صوت بلند برای آگاهی عامه اعلام می کند ، زیرا مردم به ندرت می توانند بنویسند یا بخوانند . گاهی یک خبر عجیب که از کاخ سلطنتی سرچشمه می گیرد از ابتدا تا انتهای بازار دهان به دهان می گردد : اعلیحضرت به بازار می آیند ! آنگاه شاهنشاه در حالی که درباریان و ملتزمین زیادی دور و برش را گرفته اند به چپ و راست گشتی می زند و رای مبارکش به سوی مغازه ای متمایل می شود و از صاحب مغازه می خواهد که با شاه شریک شود . صاحب مغازه با کمال اشتیاق می پذیرد ، بعد اعلیحضرت دستور حراج می دهد . درباریان و اشخاص ثروتمندی که همراه شاه هستند برای اینکه نظر مبارک شاهانه را بیشتر به سوی خود جلب کنند با شور عجیبی در بالا بردن قیمت ها با هم رقابت می کنند و آن زمان است که یک کالای تجملی که سه یا چهار فرانک بیشتر قیمت ندارد به مبلغ هزار یا دو هزار فرانک به فروش می رسد و خریدار هم حتما ً باید پول نقد بپردازد . وقتی تمام اجناس مغازه به فروش رسید ، شاه با شریک یکروزه ی خود تسویه حساب می کند ؛ به این صورت که سه چهارم مبلغ عایدی را به جِب مبارک می گذارد و یک چهارم را به صاحب مغازه می دهد و آن وقت خوشحال و تر دماغ به کاخ مراجعه می کند . از غروب آفتاب به بعد در های حجره ها را تخته می کنند و بر آنها قفل های سنگین می زنند تنها چند شمع روشن می کنند که در سایه روشن آنها تک و توک مردم را به زحمت می شود دید که با رداهای بلند و تیره آرام آرام در دالان ها و چارسوق ها می لغزند . دست آخر گزمه ها سراسر بازار را که دیگر جنبنده ای در آن نیست تحت نظارت می گیرند. ”
اکنون جا دارد به تک تک راسته ها که هر یک نام بازار بخ خود گرفته به اختصار اشاره شود :
بازار بّزاز ها :
یکی از بازار های مهم در تهران قدیم بازار بزاز ها بود که قسمت اعظم آن هنوز هم باقی است . این بازار در گذشته از انتهای خیابان ناصر خسرو فعلی شروع می شد و تا میدان محمد یه ( اعدام ) امتداد می یافت .
طول آن را تا پنج کیلومتر نوشته اند . در بازار بزازها انواع و اقسام پارچه های نخی و پشمی و ابریشمی ، از قبیل پاچه های چیت ، چلوار ، متقال ، کتان ، کرباس ، ململ ( = نوعی پارچه ی نخی لطیف و نازک و معمولا ً سفید ) ، ماهوت ( = پارچه ای ضخیم تمام پشم ، نرم ، کمی براق ، با سطح پرز دار ) ، کریشه ( پارچه ی سبک نخی دارای گل های برجسته ) ، کلوکه ( = پارچه ی نخی که بیشتر برای چادر مشکی بکار می رفت ) ، مخمل ، حریر ، کرپدوشین ( = یا کربدوشین پارچه ای از خانواده ی کرپ که از ابریشم خام بافته می شد ) ، آغبانو ( = پارچه ای نازک و پنبه ای که بیشتر برای چارقد و چادر به مصرف می رسید ) ، تور ، فاستونی ، گاواردین ( = نوعی پارچه ی معتبر و مرغوب انگلیسی که بیشتر به مصرف کت و شلوار مردانه می رسد ) ، وال ، د بیت ( = پارچه ای نخی که بیشتر آستر لباس و رویه ی لحاف می شد و نوع علی اکبری آن از همه مرغوب تر بود . ( حاج علی اکبر شخصی بود که دبیت را به کارخانه های دبیت بافی لندن سفارش می داد ) ، اطلس ، مخمل های کاشان ، زربفت های یزد ( = زربفت هایی که به دست زنان زردشتی یزد بافته می شد ) ، بورسا ( = بروسا یکی از بنادر معروف ترکیه است که محصولات ابریشمی آن شهرت جهانی داشت ) ، شال های کشمیر ( = این شال ها را به تقلید از شال های کشمیر با پشم شتر در کرمان می بافتند ) ، پارچه های زری دوزی شده ی اصفهان ، قدک نخی قزوین ، عبای لار و بسیاری از چیز هایی از این دست به معرض فروش گذاشته می شد . مشتریان این بازار بیشتر خانم ها بودند که دسته دسته به مغازه ها هجوم می آوردند ، پارچه ای را قیمت می کردند و بعد وارد مغازه ی دیگری می شدند و دوباره قیمت می کردند و چانه می زدند و سر انجام هم ممکن بود آن را نخرند . از این رو مغازه داران سعی می کردند مشتریان واقعی ( بخر ) خود را بشناسند و با آنها با زبان چرب و نرم تری گفتگو کنند و چنانکه معمول شان بود جنس را به چند برابر قیمت آب کنند .
روانشاد جعفر شهری در کتاب تهران قدیم می گوید : ” به بازار بزاز ها ، بازار بد ذات ها هم می گفتند زیرا بی ایمانی با خون فروشندگان آن عجین شده .و پایبند هیچ مذهب و آیینی نبودند . این بازار چرخ سیاست مملکت را می چرخانید و پول های کلا نی که از جانب ارباب و صاحب می رسید اول در این بازار تقسیم می شد بازار بزازها در وضع سیاسی آن زمان تأثیر کلی داشت و باز و بسته بودنش می توانست شهر را به آشوب بکشد ، یا آرام کند . فروشندگان آن بسیار حقه باز بودند و در این بازار حتا اگر کسی جنسی را به ثلث قیمت هم می خرید، باز سرش کلاه رفته بود ” . ( طهران قدیم ، ج ۳ ، ص ۲۳۳ ) .
بازار امیر :
این بازار در ادامه ی بازار بزازها قرار داشت و اصلا ً در بسیاری از کتاب ها ، از جمله کتاب تهران در گذشته و حال صفحه ی ۱۴۷ بازار بزاز ها و بازار امیر را یکی می داند و با هم تفاوتی نمی گذارد .
کتاب دارالخلافه ی طهران ، در شرح این بازار می نویسد :
بازار امیر یادگار امیر کبیر ، صدر اعظم بزرگ ناصر الدین شاه است . وقتی که او به دسیسه ی اجانب مغضوب و به کاشان تبعید شد ، چون احساس کرد که مرگش نزدیک است ، وصیت نامه ای نوشت و در آن ثلث اموال خود را به حاج شیخ العراقین که از مجتهدان معروف تهران بود واگذار کرد تا به مصرف امور خیریه برساند . پس از مرگ وی وصیتش اجرا گردید و شیخ عبدالحسین از محل یک سوم اموال او مسجد و مدرسه ای ساخت که هنوز هم در انتهای بازار ارسی دوزها باقی است و برای اداره ی مسجد و مدرسه نیز بازار امیر را وقف کرد . به این بازار ، بازار خیاط ها نیز می گویند و علت آن این است که در گذشته معروف ترین خیاط های پایتخت در آن راسته بودند و بدون استفاده از چرخ خیاطی که هنوز وارد نشده بود ، با نخ و سوزن لباس و پوشاک می دوختند . بعد ها مظفر الدین شاه که از سفر فرنگ بازگشت یک خیاط قفقازی را با خود به تهران آورد که ده دستگاه چرخ خیاطی به همراه داشت و لباس درباریان را با ماشین خیاطی می دوخت . این عمل ، ابتدا با مخالفت عده ای از روحانیون رو به رو شد ، ولی بعد با آن موافقت کردند و اندک اندک استفاده از چرخ خیاطی در بازار خیاط ها باب شد .
610 total views, 2 views today