دیروز…

در بازارگاهی انبوه
من در میان تو و خدا
به آرامی گام برمیداشتم

 مردم می آمدند
مردم می رفتند
انگار چیزی  را گم کرده باشند
انگار خود را گم کرده باشند

 هراسی نبود که به زمین درغلتم
با پاهای تو و خدا راه می رفتم
در میان تو و خدا بودم
دیروز….
.
(بعد از عمل قلبم وقتی در میان مرسده و خدا از به بیمارستان به خانه می رفتم .)
پیرایه یغمایی

 

 

 552 total views,  2 views today