در سوگ استادم علی اکبر سعیدی سیرجانی
که هنوز مرگش را باور نکرده ام.
.
می آیم از قبیله ی خون اینک!
ویرانم از برون و درون اینک!
افسار اسب واقعه در دستم،
بی شهسوار غرقه به خون اینک!
آن شهسوار، آنکه به نامردی،
از بام عشق گشته نگون اینک!
می آیم و چکونه؟ نمی دانم؟
درد از چگونه گشته فزون اینک!
با گونه های خیس و تب آلوده
با گریه های سرخ جنون اینک!
می آیم و نمی رسم و گامم،
افتاده در مدار سکون اینک!
با شانه ها گرفته به سنگینی،
آوار هر چه سقف و ستون اینک!
از آن دری که معبر هستی بود
پس بسته شد به جبر کلون اینک!
می آیم از گزارش اندوهی،
کز باور من است برون اینک!
پیرایه یغمایی
1,651 total views, 2 views today