در سوگ استادم علی اکبر سعیدی سیرجانی
که هنوز مرگش را باور نکرده ام.
.
می آیم از قبیله ی خون اینک!
ویرانم از برون و درون اینک!
افسار اسب واقعه در دستم،
بی شهسوار غرقه به خون اینک!
آن شهسوار، آنکه به نامردی،
از بام عشق گشته نگون اینک!
می آیم و چکونه؟ نمی دانم؟
درد از چگونه گشته فزون اینک!
با گونه های خیس و تب آلوده
با گریه های سرخ جنون اینک!
می آیم و نمی رسم و گامم،
افتاده در مدار سکون اینک!
با شانه ها گرفته به سنگینی،
آوار هر چه سقف و ستون اینک!
از آن دری که معبر هستی بود
پس بسته شد به جبر کلون اینک!
می آیم از گزارش اندوهی،
کز باور من است برون اینک!
پیرایه یغمایی