برای همین من کم میارم و اون وقت پیرایه یغمایی می جنبه و خفتش میکنه
از گوستاو کوربه به مادام ژولیسر
من چپاول شده ام.
ویران شده ام.
بدنام شده ام.
من در خیابان های پاریس کشیده شده ام و اعصابم با بلاهت ها و اهانت ها خُرد شده است.
من در گوشه ی زندان های انفرادی تنگ، همانجا که آدم دلایل شخصی و نیروی بدنی اش را از دست می دهد،
آزرده شده ام.
روی زمین خوابیده ام.
در میان آشغال های خاک پرت شده ام.
و در زندان با جانوران موذی لولیده ام .
مرا از زندانی به زندانی دیگر بردند. به بیمارستان ها، به کامیون های سرپوشیده ی پلیس،
به زندان هایی که دور و برم مردمان دم ِمرگ بودند.
زندان هایی که حتا برای ورود یک نفر جا نداشت.
و برای مدت چهار ماه تفنگ و اسلحه زیر گلویم بود.
اما افسوس من تنها نیستم. ما مرده و زنده روی هم دویست هزار نفریم.
در میان ما خانم هایی از طبقه ی بالا، زنانی از طبقه ی کارگر، بچه ها یی از همه سن – حتا شیرخواره –
و لازم به یادآوری نیست که سرراهی ها، ولگردان اطراف پاریس و بی پدر و مادرهایی هم
که روزی هزاران هزار به زندان آورده می شوند، هستند.
از زمان آغاز جهان، هرگز چیزی شبیه این دیده نشده.
هیچ ملیتی،
هیچ واقعه ای،
هیچ تاریخی،
هرگز شاهد چنین کشتاری، چنین انتقامی، نبوده است.
502 total views, 2 views today