ای عشق جاودانه ی من ای شعر !
باز این منم که سوی تو می آیم
باز این منم که گونه ی خیسم را
بر گونه های سبز تو می سایم
باز این منم که در ته این بن بست
از یادهای گمشده سرشارم
باز این منم که لب به لب از تردید
از هر چه هست و نیست در آزارم
تنها تویی که در دل این غربت
دست مرا به حوصله می گیری
تنها تویی که در شب تاریکم
روشن ترین نشانه ی تقد یری
رنگین کمان واژه ی من ای شعر !
در من جنون حوصله افسرده
دیری است ، دیر … یاد خدا هم آه …
در یادهای خسته ی من مرده
دیری است پر کشیده ز من رؤیا
شب ها سرم به دامن کابوس است
از روزهای خود چه بگویم ؟ چه ؟
سودا گرم که سود من افسوس است
بگذار تا به دوش تو بگذارم
سر را که حجم گیج و تب آلودی است
|سر را که آزمون سیاووش است
سر را که شعله زار پر از دودی است
در باورم که عطر طبیعت داشت
ناباوری نشسته به فرمان است
نفرین به هر صداقت و یکرنگی
آری که هر چه که می کشم از آن است
شب هم گذشت … از من و از این شب
طرحی به روی دفتر من باقی است
صبحی دگر دمیده و می پویم
راهی که باز راه به جایی نیست
پیرایه یغمایی
580 total views, 2 views today