حضرت هیچ!

بر بلندای درد ایستاده ام.
سیاه مست تنهایی خویش.
و باد را شبانی می کنم …

تمامی سرمایه ام بغض است و اندوه
که آن ها را-
در زمان حکومت «حضرت هیچ»،
با طراوت جوانی ام تاخت زده ام.

اینک بر آنم
تا در دردهای تبعیدی ام،
پَری بشویم
که دوگانه ی هجرت را
از خون وضویی باید!
پیرایه یغمایی

 574 total views,  2 views today