هرچند «مرگ» یا به عبارتی دیگر جدایی دراز مدت، و «جدایی» یعنی مرگ موقت –هر دو انسان را ممنوع و دست نایافتنی میکند، اما او را در پیرامون حقیقتی انکارناپذیر به اندیشه وامیدارد که گو اینکه اندوهبار است اما با عشق پیوندی ناگسستنی دارد. آنگونه که ما خاطرهی شخص دور از دست را مهربانتر و گرامیتر مرور میکنیم.
مثنوی «از جداییها» که تضمین دیگر گونهای از بیتهای آغازین مثنوی کبیر است به این نکته اشاره دارد که نالهی نی ِدور از نیستان به خاطر جدایی نیست، بلکه لطفِ آن جدایی است که این جان پریشان را تدارک میبیند.
بشنو این نی، چون شکایت میکند (۱)
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند،
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحهشرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
***
آی نی زن… نی بزن، در من بدم
تا برآرم نغمههای زیر و بم
تا بیاندازم گره در جان باد
تا بشویم آب را در چاه یاد
تا بگیرم ترس و جان بازی کنم
پیش پای دل، سراندازی کنم
آی نی زن… آی نی زن … نی بزن
تا که هم تن وا رهد، هم پیرهن
تا به آرام آورم آواره را
مادر و لالایی و گهواره را
تا ببافم گیسوی رنگین کمان
تا بیاندازم به پشت آسمان
تا به چشم شب کشم جادوی خواب
تا شوم دالان نور آفتاب
تا که از تندیس خود بیرون شوم
بس کنم تکرار و دیگرگون شوم
تا در آغوش نیستان بودهام
نالهای در خویش پنهان بودهام
تا مرا از نیستان ببریدهاند،
در من این جان پریشان دیدهاند
چون که نی از هستی خود درگذشت
با دم نی زن تواند جفت گشت
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
قدر داند روزگار وصل خویش
از جداییها مرا اندیشه نیست
عشق را جز در جدایی ریشه نیست
در فراق دوست، گستاخ آمدم
ریشه گیر و شاخ در شاخ آمدم
گرچه دشوار آمد این راه فراق
میسپارم با شکوه اشتیاق
از جدایی «های» ها «هو» میشود
دستهای عاشقان رو میشود
حال ما از این جداییها نکوست
این سر آشفتهام دلخواه اوست
هسته چون تنهاست، رویا میشود
کی به بالا بُن شکوفا میشود؟
سینه باید از تپشهای فراق
تا بگوید شرح درد اشتیتاق
کی مرا از ظنّ خود گیرد کنار؟
آن که در عشق آمده دیوانهوار
چون برآید دست عشق از آستین
هر کسی او میشود، ظنّ هم یقین
آی نی زن با لبم دمساز شو
نی شو و نی زن شو و آواز شو
در نفیرم هر کسی نالیده است،
جز صدای عشق را نشنیده است …
۱-برگرفته از فتوکپی نسخهی تاریخ ۶۶۸ هجری/زمان حیات مولانا/محفوظ در قاهره
664 total views, 2 views today