چهارشنبه ۳۰ ژانویه ۲۰۱۳/ ساعت ۱۲ و پنجاه دقیقه نیمه شب
به در پی ام بودی،
به همه جا ورود کردی.
همه جا را گشتی.
سایت ها را سر زدی.
روزنامه ها را خواندی.
وبلاگ ها را جستجو کردی.
اعلامیه های دیواری را هم دیدی.
اندرونی ها و بیرونی ها از یادت نرفتند.
به زیر زمین خانه ی قدیمی شمیران رفتی، پرده ی کرباسی قلمکار را پس زدی، پاگرد پله ها وگوشه و کنارپستوها را با فانوسی که در دست داشتی، وارسی کردی.
هشتی خانه ی جهان ملک خاتون فراموشت نشد .
گرمابه ای که آخرین شاه بیت های رابعه ی بلخی بر دیوارهایش، بخار خون می شد، از نظرگاهت محو نگردید.
حتا به غار اصحاب کهف سر زدی و به جای آن سگ وفا دار، بهیموت ناسپاس را دیدی که بر آستانه ی غار بر دامن یکی از ملک زادگان – شاید یملیخا – خفته بود .
تو را نشناختند که سکه ی افسوس را در مشت می فشردی و تو گوشه و کنار آن خوابزده گان را با وسواس کاویدی
با اینهمه فراموشت شد گل سرخی را که در کویرسینه ات روییده بود، ببینی، قربان چشم هایت بروم.
2,333 total views, 2 views today