سه شنبه دوم مارچ ۲۰۱۰/ ساعت ۲ و سیزده دقیقه نیمه شب
بعد از یک شب هذیانی صبح زودی است که دارم برایت می نویسم .
ساعت پنج و نیم .
آسمان هنوز خوب هوشیار نشده و هنوز رنگش آبی کُبالت است و خیلی ژرف … و ماه که دیشب بی نهایت زیبا بود ودر آسمان جولان می داد ، هم اکنون دیدمش که به سرخی نشسته بود، درست مثل یک بیمار رو به مرگ.
از «کاش» ها گفته بودی…. دوست من، ورشکستگی های عاطفی من هنگامی تمام می شوند که دیگر نباشم چون تاجرانه زندگی را خرید و فروش نمی کنم.
آنها که با زندگی داد و ستد نمی کنند، همیشه زندگی شان دردریغ می گذرد، اما در درون بسیار سربلندند مثل تو، مثل من .
به امید اینکه روز خوبی داشته باشی و من هم
بگذار تا به دوش تو بگذارم
سر را که حجم گیج و تب آلودی است
سر را که آزمون سیاووش است
سر را که شعله زار پر از دودی اسـت
دیری است پر کشیده ز من رؤیا
شب ها سرم به دامن کابوس است
از روزهای خود چه بگویم ؟ چه ؟
سودا گرم ، که سود من افسوس است
پیرایه یغمایی
593 total views, 2 views today