آری … آری … آری
تنها آرزوی بزرگ من دیدار دوباره ی او بود…
عاقبت یک روز می بینم تو را
این ندای قلب بیمار من است
عاقبت یک روز می بینم تو را
این امید و شوق بی بار من است
عاقبت یک صبح زیبای بهار،
یا شبی دیوانه و پر ماجرا ،
یا شب مرطوب و باران خورده ای ،
یا غروبی خسته می بینم تو را …
عاقبت یک بار دیگر چشم من ،
می شود مفتون آن چشم سیاه
عاقبت یک بار دیگر می روم
تا بلندای غرور آن نگاه
عاقبت یک بار دیگر دست تو ،
می فشارد دست های سرد من
گفته هایت می کند شوری به پا ،
باز هم در سینه ی پر درد من
می کشم بر دوش رنج انتظار،
گرچه می دانم خیالی بیش نیست
وین چنین روز خوشی در زندگی،
هرگز و هرگز مرا در پیش نیست ….
پیرایه یغمایی
638 total views, 2 views today