از چندی پیش به این طرف من ( پیرایه یغمایی ) مرتب ایمیل هایی درباره ی شعر معروف « روباه و کلاغ » دریافت می کردم که آن ها با ناآگاهی حبیب یغمایی را به یک سرقت ادبی متهم می کردند و در پایان هم اشاره می کردند که : « این شعر در قرن هفدهم ، توسط یک شاعر فرانسوی به نام ژان دو لا فونتن سروده شده است.. پس چرا حبیب یغمایی هیچ وقت اعتراف نکرده که سراینده ی این شعر نیست و فقط آن را ترجمه کرده است.»
پاسخ من در برابر این ایمیل ها که بر اساس ناآگاهی پرداخته و فرستاده می شد، فقط سکوت بود ، زیرا نمی توانستم به اذهان ناآگاهی که با هیجانی شتابزده آنها را روانه می کردند و به قول معروف خیال می کردند مُچ گرفته اند، پاسخی برخورنده بدهم. چرا که پی برده بودم تنظیم کننده ی این نوشته ها نه تنها از پیشینه ی ادبیات کودک و داستان های کودکانه در جهان چیزی نمی داند، بلکه از پیشینه و نکته های ادبی کشور خودمان هم بی اطلاع است . اما اینک – بنا بر حدس اینکه شما عزیزان هم ممکن است به اینگونه ایمیل ها برخورد کرده باشید – برای روشن شدن مطلب بناگزیر چند خطی قلمی می کنم تا رفع ابهام شده باشد .
و حالا:
باید اشاره کرد که این داستان از « لافونتن » هم نیست ، زیرا پیش از او داستاننویس بزرگ یونانی « Aisopos/ آیسوپوس / ازوپ / حدود ۶۲۰ پیش از میلاد» ، آن را پرداخته است و نه تنها این داستان ، بلکه داستان های بسیاری را هم که ما با آنها در جا به جای ادبیات مان برخورد کرده ایم، پرداخته ی اوست از جمله : داستان سگ طمعکار ،که تصویر خودش را با استخوانی که بر دهان دارد در آب می بیند و فکر میکند که سگ دیگری است و به طمع اینکه آن استخوان را از آن سگ دیگر بگیرد ، خود را در آب می اندازد ، داستان مرد زارع و فرزندانش، که ملک الشعرای بهار آن را با این مطع به شعر آورده است : برو کار میکن، مگو چیست کار، داستان روباه و لک لک که یکدیگر را به میهمانی دعوت می کنند ودر ظرف هایی نامناسب غذا می ریزند، داستان روباه و انگورها ، داستان عقاب خودبین که ناصر خسرو آن را با مطلع : روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست، به شعر آورده ، داستان گرگ و بزی ، داستان منجم ، داستان چند فرزند./ بطور کلی ازوپ حدود ۳۴۰ داستان یا داستانک دارد که حتا چندتایی از آنها مورد توجه مولانا جلالالدین نیز واقع شده و او از آنها با همان استخوان بندی در مثنوی کبیراستفاده برده، که از آن جمله می توان به داستان کلاغ و پر طاووس و داستان به شکار رفتن شیر و گرگ و …. اشاره داشت .
و اینک چگونگی ترجمه ی این شعربه زبان فارسی : در آن زمان ها یکی از راه های تشویق برای ورود به ادبیات فرنگی و آشنایی با آنها و ترجمه ی آنها ،مسابقاتی بود که از طریق وزارت فرهنگ گذاشته می شد و نشریات برگزار کننده ی آنها بودند و حتا گاهی جایزه هم تعیین می کردند.این مسابقات حتا در مورد شعر فارسی هم اتفاق می افتاد . چنانکه در همین نشریه یغما در سال ۱۳۲۷ مسابقه ی شاعرانه ای در مورد کلمه ی «شمع» انجام شده که شاعران سرشناس آن زمان، در آن شرکت جسته اند و رباعی هایی بسیار زیبا سروده اند. شعر روباه و کلاغ هم در رده ی همان اشعار پیشنهادی برای مسابقه بوده است – البته با ترجمه ی به شعر – و چند تن از شاعران آن زمان از جمله ایرج میرزا هم در این مسابقه شرکت کرده بودند . منتها چون هیأت داوران شعر حبیب یغمایی را روان تر یافتند ، رأی بیشتری آورد وبه کتاب های درسی راه یافت .
و این تمامی ماجراست !
.
و اینک دو ترجمه از این داستان
ترجمه ی اول از ایرج میرزا
کلاغــــی به شاخــی شده جای گـــیر
به منـــــــــــقار بگرفته قــدری پنیر
یکـــی روبـــهی بــوی طــــعمـه شنــید
به پیــــش آمـــــــد و مدح او برگزید
بگـــفتا: ســـــــــلام ای کلاغ قــــــشنگ
که آیی مرا در نظر شـــــوخ وشنگ
اگــــر راســـــــتی بـــــــــــود آوای تـــو
به مانـــــند پـــــــــرهای زیبای تــو
در این جـــنگل انــدر ســـــــــــمندر بُدی
براین مــــرغ ها جـمله سرور بُدی
ز تـــعریف روباه شـــــــد زاغ شــــــــاد
ز شــــــــــادی نیاورد خود را به یاد
به آواز کـــــــردن دهــــــــان برگشــــود
شــــــــکارش بیـــفتاد و روبه ربود
بگفـتا که : ای زاغ ایـــن را بـــــــــــــــدان
که هر کس بُود چرب و شیرین زبان
خـــورد نعمت از دولــت آن کــــــــــسی
که بر گـــفت او گـــــــوش دارد بسی
چنان چـــــــون به چــــــربی نطق و بیان
گــــــرفتم پنیر تــــــــورا از دهان
……..
ترجمه ی دوم از بانو نیر سعیدی
بامدادان رفت روباهی به باغ
دید بنشسته است بر بامی کلاغ
نشئه و شادی بی اندازه داشت
زیر منقارش پنیری تازه داشت
گفت در دل روبه پرمکر و فن
کاش بود این لقمه اندر کام من
با زبانی چرب و با صد آب و تاب
گفت پس با وی که: ای عالیجناب
از همه مرغان این بستان سری
وه! چه مه رویی چه شوخ و دلبری
این چنین زیبا ندیدم بال و پر
پر و بال توست این یا مشک تر!
خود تو دانی من نیَم اهل گزاف
گر بُرندم سر نمی گویم خلاف
گر تو با این بال و این پرواز خوش
داشتی بانگ خوش و آواز خوش
شهره چون سیمرغ و عنقا می شدی
ساکن اقلیم بالا می شدی
غره شد بر خود کلاغ خودپسند
خودپسند آسان فتد در دام و بند
تا که منقار از پی خواندن گشاد
لقمه ی چرب از دهانش اوفتاد
نغمه چون سر داد در شور و حجاز
کرد شیرین کام رند حیله ساز
شد نصیب آن محیل نابکار
طعمه ای آن سان لذیذ و آب دار
گشت روبه چون ز حیلت کامکار
داد اندرزی چو درّ شاهوار
گفت هر جا خودپسندی ساده است
چاپلوسی بر درش استاده است
آن تملق پیشه ی رند هوشمند
نان خورد از خوان مرد خودپسند
1,266 total views, 4 views today