عشق را شستم و کفن کردم
توی آن قوطی مقوایی
آنکه روپوش سرخ مخمل داشت
یک زمان بود ختم تنهایی
عشق را شستم و کفن کردم
از همان دم که منتظر ماندم
دم به دم در زمینه ی تکرار
«می رسد، زود می رسد» ، خواندم
از همان دم که می رسیدی و من
می شدم دست مایه ی تردید
بوی مرموز عطر ارزانی
با ورودت به خانه می پیچید
از همان دم که نذر سرما شد
آن سلامی که رنگ شادی داشت
از همان گفته های زیرلبی
که برایم دلیل شک نگذاشت
از همان دم که حلقه ی دستت
در کنار خمیر دندان بود
عشق ما بود و این فراموشی
خبر از اتفاق پایان بود
عشق را شستم و کفن کردم
ای نمایشگر دروغین کار
« روز عشق» آن گلی که آوردی،
بر سر گور عشق مان بگذار
پیرایه یغمایی
844 total views, 2 views today