نوروز بمانید که ایّام شمایید!
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!
آن صبح نخستین بهاری که به شادی،
می آورد از چلچله پیغام، شمایید!
آن دشت طراوت زده، آن جنگل هشیار،
آن گنبد گردنده ی آرام شمایید!
خورشید گر از بام فلک عشق فشاند،
خورشید شما، عشق شما، بام شمایید!
نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟
افسانه ی جمشید و جم و جام شمایید!
عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
افسانه ی بهرام و گل اندام شمایید!
هم آینه ی مهر و هم آتشکده ی عشق،
هم صاعقه ی خشم بهنگام شمایید!
امروز اگر می چمد ابلیس غمی نیست،
در فنّ کمین حوصله ی دام شمایید!
گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است،
در کوچه ی خاموش زمان گام شمایید!
ایّام به دیدار شمایند مبارک!
نوروز بمانید که ایّام شمایید!
پیرایه یغمایی
.
از این غزل به هر دلیلی که بود، استقبال بسیاری شد.
بسیاری غزل را به حضرت مولانا منسوب کردند که باعث غرور بود.
بسیاری هم اصلاً نام سراینده را نیاوردند.
و بسیاری هم فقط بندهایی از آن را آوردند،
اما در هر حال استقبال همگانی مردم به غزلی که خطاب به خودشان بود، آن هم در موسم شاد نوروزی باعث شادی بود.
1,037 total views, 4 views today