از همان راه برفی …

دوشنبه ۱۸ می ۲۰۱۵/ ساعت  ۶ بعد از ظهر

من از همان راه برفی به دیدارت آمدم .
اگر آن پرده های شبه تور را کمی پس بزنی – جای پایم را که در برف ها مانده — خواهی دید.
جای پایم آنجاست ، پشت پنجره ی همان اتاقی که همیشه در گوشه ی سمت چپش می نشینی و بیرون را تماشا می کنی، البته اگر هنوزمانده باشد – زیرا که ما جای پای مانده بر برفیم …
تو، …هم بودی و هم نبودی. سایه ات را از پشت همان پرده ها دیدم
آتش خوبی در بخاری دیواری می سوخت و تو با ماتیلده گرم گفت و گو بودی و ماتیلده با همان دهان کوچک و نیمه باز حیران حرف های تو بود و قهوه ی معطری هم روی میز.
بر دلم نگذشت که آن آرامش را با حضور شتابزده ام هاشور بزنم ، پس ازهمان راهی که آمده بودم، برگشتم. برف سنگینی می بارید. اما من گرم بودم.انگار سبویی از شراب کهنه ی شیراز را بر تن داشتم.
پیرایه

 

 538 total views,  2 views today