پس تو هم …

سه شنبه ۱۱ ژانویه ۲۰۱۱/ ساعت پنج و نیم بعد از ظهر

پس تو هم از قبیله دردی و دردمندی ها را می شناسی و راه به بیراهه نمی بری
بیا … بیا که آمدنت بهنگام است، سفره گسترده است و در آن برکت گندم است و کوزه ی شیر و نعمت افتاب و جام های ارغوانی سرشار از اندوه که جرنگاجرنگ شان چنگ زهره را بی رنگ کرده است
که من هستم و تو هستی و جماعتی از دردمندان، نگرانت نمی دارم که همه از قبیله ی عشق اند و مادر هم هست ولی فرتوت است و داغدار

اما او که جهان در نگاهش خلاصه می شد، نیست و «او» هایی دیگر هم که جهان در جشمان شرقی شان، تدارک عشق می دید ، نیستند که همه با سرهای بریده در همان ایوان طاق ضربی بزرگ – که خود در ساختن اش  دستی به معرفت داشتی و پایی در گِل – به انتظار نشسته اند و ضرب آهنگ رباب، در ضرب هندسی  آن طاق بزرگ بیداد می کند،
صدایش را  می شنوی ناصر؟

به آن دوست که معماری ایوان های ضربی را خوب می داند و « ناصر اطمینان» ش نام کرده اند

 

 

 

 1,166 total views,  2 views today