من بسیار متلاطم هستم، می دانی؟
درست مثل زمانی که در کویر گرد باد می پیچد و آن گردباد موج می زند و ریگ های نرم روی هم می لغزد وانگارمن هم با آن ریگ ها ی نرم می لغزم و تا تنوره ی آسمان می روم و دوباره از پنجره ی بادگیرسُرمی خورم و می افتم توی شاه نشین و بعد هم درایوان خنک تابستانی. آنجا کمی می نشینم، اما نمی شود چون یک باره سوز سردی از دریچه های بالایی دوره ام می کند و دامنم را می گیرد و ناگریرم می کند که بگریزم به اتاق زمستانی – همان که روبروی ایوان ساخته ای – اما سرم گیج می رود و ناگهان در پلکان مار پیچی زیرزمین می غلتم و پایین آن پله ها شورابه ای می گذرد که با اشک های من نسبتی دارد.
پیرایه یغمایی
616 total views, 2 views today