مرد غریبم زی پمبه

از فراشاست جارو/از علافاست پارو/ از بقالاست شیره/ از عطاراست زیره
جارو و پارو و شیره و زیره، زی پمبه/ مرد غریبم زی پمبه/ از راه رسیدم زی پمبه
و دوباره مشاغل دیگر:
از بناهاست زَنبه/ از حلاجاست پنبه / از نجاراست رنده / از بچه هاست خنده
زنبه و پنبه و رنده و خنده زی پمبه/ مرد غریبم زی پمبه/ از راه رسیدم زی پمبه

و به همین ترتیب همه ی مشاغل و ابزار آن را به بچه ها آموخته می شد، شادی هم  اصلاً فراموش نمی شد، وزن و قافیه هم در این میان جای خود داشت و ذهن و روح بچه ها را موزون و میزان می کرد.
اما حالا چه؟ واقعاً نمی خواهم مقایسه کنم، اما حالا بچه ها چه یاد می گیرند؟ اصلاً چه کیفی از بچگی شان می کنند؟
– هیچ!
بچه ای که ازتوی کالسکه بازی های کامپیوتری می کند ، دیگر بچگی ندارد،
بچگی و بزرگی اش از توی همان کالسکه به هم وصل می شود.
پیرایه یغمایی

 1,602 total views,  2 views today